تازه در یک محلهی فقیر نشین در حومهی شهر اسباب کشی کرده بودیم، ساکنان محل برایمان شناخته شده نبودند، هر روز صبح ساعت پنج به سر کار میرفتم و ساعت هقت غروب برمیگشتم. همسرم باردار بود و با توجه به اینکه شرکت هنوز حقوق شش ماههی ما را نپرداخته بود زندگی به سختی میگذشت، کرایهی خانه نزدیک و پولی هم برای خرج و مخارج نبود با مساعدهی ناچیز که از شرکت گرفته بودم کرایه و مقداری از مایحتاج را فراهم کردیم، روز به روز به زایمان همسرم نزدیکتر میشد، گرگ و میش غروب یکی از روزها در حالی که از سر کار برمیگشتم نگاهم متوجه خانهای شد که بیستر شبیه آواره و خرابه بود تا خانه. بیاختیار چیزی مرا به داخل آن فرا خواند، از دخمهای که پتو کهنهای به آن آویزان بود، وارد شدم چراغ نفتی در گوشه دخمه سوسو میکرد، بوی دود چراغ فضای اتاق را پر کرده بود، قسمتی از سقف فرو ریخته بود، پیرمردی با موهای سفید، علیل و بیمار در گوشهای خزیده بود، در حالی که پاهایم به لرزه افتاد خیلی آرام جلو رفتم، گفتم پدر جان اینجا چکار میکنی؟ کی هستی؟ و چندین سوال از این قبیل. فضای آنجا دردناک بود، پیرمرد از درد به خود میپیچید و با صدای سوزناکی که از ته حنجرهاش بیرون میجهید مو را به تن آدم سیخ میکرد، سوز سرما فضای آنجا را فرا گرفته بود، از درز دیوار باد زوزه میکشید، چراغ نفتی در حال سوختن و تمام شدن بود در آن حال نمیدانستم چکار کنم، پیرمرد مدتها چیزی نخورده بود، مقدار غذایی که از سر کار آورده بودم تا با همسرم بخوریم، به پیرمرد دادم پیرمرد تند تند غذا را میبلعید، صحنه دردناکی بود، بلافاصله دخمه را ترک کردم و به خونه برگشتم مقداری نفت و مایحتاج جزیی را برایش آوردم، فضای دوروبرش را نظافت کردم و او را ترک کردم، فردای آن روز و روزهای دیگر هنگام برگشت از سر کار، غذا و وسایل ضروری او را فراهم میکردم و به او گفتم که به محض گرفتن حقوق او را به بیمارستان میبرم و معالجه میکنم، شب آن روز ناگهان از خواب بیدار شدم چهره پریشان و نالان پیرمرد هنگام دعا در جلو چشمانم ظاهر میشد، از استرس و ناراحتی، شب را به سختی به روز رساندم، انگار بار مسولیتش بر دوش من افتاده بود، هر روز به دیدنش میرفتم با چهرهای گشاده از من تشکر میکرد، با صورتی معصوم دست به دعا برمیداشت. به او میگفتم که برای خودم و همسرم دعا کند. با صدای بلند و لرزانش فضای اتاقش را در هم میشکست، دعاهای پیرمرد نور امید را در درونم زنده میکرد. با این کمک ناچیز به پیرمرد، مشکلات خودم یادم رفته بود. به پیرمرد گفتم که فردا حقوق میگیرم و او را پیش دکتر میبرم. فردای آن روز پول گرفتم، فورا برای بردن پیرمرد پیش دکتر، مرخصی گرفتم و پیش او رفتم. به نظر شما چه پیش آمد؟؟ در عین ناباوری پیرمرد اونجا نبود! از اهالی محل سراغش را گرفتم، متاسفانه کسی او را نمیشناخت. مدتی به دنبالش گشتم اما اثری از او نیافتم، انگار آب شده بود رفته بود توی زمین!! یک ماه بعد همسرم وضع حمل کرد در حالی که دکترها برای بچه و همسرم چندان امیدوار نبودند. دکتر گفت: که وضعیت بچه و مادر وخیم است، فقط دعا کنید. تمام دنیا رو سرم داشت خراب میشد، به یکباره خودم را تنها یافتم. چند لحظه بعد در حال دعا کردن، دعاهای پیرمرد یادم افتاد، احساس کردم دعایم اجابت شده. گفتم خدایا بخاطر بزرگواریت دعاهای پیرمرد را اجابت کن. بغض گلویم را میفشرد بیاختیار اشک از چشهایم جاری شد. چند ساعت بعد زایمان، خبر دادند که خوشبختانه هر دو سالماند. یک سال بعد در حالی که به دنبال خانه مستأجری میگشتم در یک اتفاق باور نکردنی وامی از طرف شرکت به من تعلق گرفت و من خانهای درست کردم. چهار سال بعد همان خانه را فروختیم و با پول یک خانه دیگر درست کردیم. شبی که با همسرم تحولات گذشته را مرور میکردیم، یاد دعاهای پیرمرد افتادیم که چگونه با آن خلوص ما را دعا میکرد، دستهای لرزان او را همچنان میبینم، صدای پر احساسش همچنان در گوشم طنین انداز است. همین امر باعث شد که به خالصانه بودن عمل ایمان بیاورم و این موضوع را درک کنم که نتیجه نیات خیر خواهانه، عاقبت به خیر میشود.
نظرات
ادريس
22 بهمن 1391 - 08:18كاك ناصر سبحاني(رح):ثمره ايمان عمل صالح است.يعني يكي از نتايج و خروجي ايمان به الله انجام اعمال نيك و درست در جاي خود مي باشد. انجام هر عملي مانند پژواك صدا است.خوب يا بد بدون ترديدي بر ميگردد.
parosh
22 بهمن 1391 - 10:53بیشتر به نظر میرسد که واقعی نباشد
دوست
25 بهمن 1391 - 06:41په روش جان كمي خوش ببين باش مگر از خدا بعيده؟ مهم تر از اين و عجيب تر از اين هم ديده وشنيده ايم
كمال
02 اسفند 1391 - 05:02سلام داستان خيلي قشنگ بود به راستي من براين باورم كه دكتر شريعتي درست مي گويد كه خوشبختي به كساني روي مياورد كه براي خوشبختي ديگران بكوشند.
محمد رضا
27 اردیبهشت 1399 - 08:27به قول مولانا جلال الدین بلخی خراسانی: این جهان کوه است و فعل ما صدا باز می آید صداها را ندا.